باش به کامم که به کام توام


زنده و نازنده به نام توام

حکمت و حکمش که ندارد زوال


هم ز خلل خالی و هم از خیال

بر در تو آمده ام شرمسار


از شر من در گذر و در گزار

اشتر پویندهٔ پولاد پای


کوه نما از تن کوهان نمای

ابر شده کوه بلند از شکوه


برق شده بر سر او تیغ کوه

آب معانی ز دلم زاد زود


آتش طبعم به قلم داد دود